دوستم داشته باش دوستم داشته باش بادها دلتنگ اند دست ها بیهوده چشم ها بی رنگ اند دوستم داشته باش شهر ها می لرزند برگ ها می سوزند یاد ها می گندند باز شو تا پرواز سبز باش از آواز آشتی کن با رنگ عشق بازی با ساز دوستم داشته باش سیب ها خشکیده یاس ها پوسیده شیر هم ترسیده دوستم داشته باش عطر ها در راهند دوستت دارم ها آه چه کوتاه اند دوستت خواهم داشت بیشتر از باران گرمتر از لبخند داغ چون تابستان دوستت خواهم داشت شادتر خواهم شد ناب تر روشن تر بارور خواهم شد دوستم داشته باش برگ را باور کن آ�تابی تر شو باغ را از بر کن دوستم داشته باش عطرها در راه اند دوستت دارم ها آه چه کوتاه اند خواب دیدم در خواب آّب آبی تر بود روز پر سوز نبود زخم شرم آور بود خواب دیدم در تو رود از تب می سوخت نور گیسو می با�ت باغچه گل می دوخت دوستم داشته باش عطرها در راه اند دوستت دارم ها آه چه کوتاه اند از شهیار قنبری ـ علا�1
شر و ورهای دو علاف
Wednesday, March 13, 2002
Tuesday, March 12, 2002
عشق است
باز اين ترانه ها را عشق است
رخش سرخ بادپا را عشق است
عشق درگير غروب درد است
باز هم طلوع ما را عشق است
آي از خانه ي زخم و گريه غربت بغض گشا را عشق است
آي از آب و هواي بي عشق بادبان ناخدا را عشق است
اهل بي مست ترين دريا باش آي اهل همه جا را عشق است
از غزل باخته گان مي ترسم شعر هاي بي هوا را عشق است
اي قشنگ سازها آوازها روزهاي بي عزا را عشق است
از شهيار قنبري ـ علا�1