Wednesday, March 13, 2002

دوستم داشته باش دوستم داشته باش بادها دلتنگ اند دست ها بیهوده چشم ها بی رنگ اند دوستم داشته باش شهر ها می لرزند برگ ها می سوزند یاد ها می گندند باز شو تا پرواز سبز باش از آواز آشتی کن با رنگ عشق بازی با ساز دوستم داشته باش سیب ها خشکیده یاس ها پوسیده شیر هم ترسیده دوستم داشته باش عطر ها در راهند دوستت دارم ها آه چه کوتاه اند دوستت خواهم داشت بیشتر از باران گرمتر از لبخند داغ چون تابستان دوستت خواهم داشت شادتر خواهم شد ناب تر روشن تر بارور خواهم شد دوستم داشته باش برگ را باور کن آ�تابی تر شو باغ را از بر کن دوستم داشته باش عطرها در راه اند دوستت دارم ها آه چه کوتاه اند خواب دیدم در خواب آّب آبی تر بود روز پر سوز نبود زخم شرم آور بود خواب دیدم در تو رود از تب می سوخت نور گیسو می با�ت باغچه گل می دوخت دوستم داشته باش عطرها در راه اند دوستت دارم ها آه چه کوتاه اند از شهیار قنبری ـ علا�1

Tuesday, March 12, 2002

عشق است
باز اين ترانه ها را عشق است
رخش سرخ بادپا را عشق است
عشق درگير غروب درد است
باز هم طلوع ما را عشق است
آي از خانه ي زخم و گريه غربت بغض گشا را عشق است
آي از آب و هواي بي عشق بادبان ناخدا را عشق است
اهل بي مست ترين دريا باش آي اهل همه جا را عشق است
از غزل باخته گان مي ترسم شعر هاي بي هوا را عشق است
اي قشنگ سازها آوازها روزهاي بي عزا را عشق است
از شهيار قنبري ـ علا�1